loading...
خاطرات نماز
محمدحسین بازدید : 7 شنبه 12 بهمن 1392 نظرات (0)

آخرین نماز امام خمینی و اهتمام ایشان به نماز حتی در بحرانی‌ترین وضعیت بدنی، برای عاشقان وی یک تصویر تاریخی است که از اذهان ایشان پاک نخواهد شد.

محمدحسین بازدید : 7 جمعه 11 بهمن 1392 نظرات (0)
خاطرات نماز امام خميني
روز اولي بود كه شاه رفته بود. امام در نوفل لوشاتو فرانسه اقامت داشتند. نزديك به سيصد الي چهارصد خبرنگار خارجي از كشورهاي مختلف، اطراف منزل امام جمع شده بودند. تختي گذاشتند و امام روي آن ايستادند تا به سؤالات خبرنگاران پاسخ دهند. تمام دوربينها كار مي‌كردند. هنوز دو سه سؤال بيشتر از امام نشده بود كه صداي اذان ظهر شنيده شد. امام بلافاصله جمع خبرنگاران راترك كردند و فرمودند:
« وقت فضيلت نماز ظهر مي‌گذرد.»
تمام حاضرين از اين كه امام محل را ترك كردند، متعجب شدند.
كسي از امام خواهش كرد: «چند دقيقه اي صبر كنيد تا چند سؤال ديگر هم بشود و بعد براي اقامة نماز برويد.»
امام با قاطعيت فرمودند: « به هيچ وجه نمي شود» و براي خواندن نماز رفتند.
منبع:www.salat.ir
محمدحسین بازدید : 14 شنبه 12 بهمن 1392 نظرات (1)

 

                     نماز وشهدا

نماز شب در قبر ! (شهيدان حسين و ابوالفضل قربانى)
عمليات پيروزمد خيبر در جزيره ى مجنون در جريان بود، قراربود پس ازشكستن خط ، يگان ما كه در سه راه فتح مستقر بود به سمت بصره پيشروى كند. دشمن بعثي با آگاهي نسبى از اين اخبار،دست به مقاومت شديد زد و علاوه بر جنگ رواني شديد و بمباران ها وحملات شديد شيميايي، با آنچه داشت شبانه روز آتش بر سررزمندگان ريخت.
دراين ميان دو برادر به نام هاى حسين و ابوالفضل قربانى با حالات معنوى خود كل گردان را متاثر كرده و چون خورشيدى فروزان نورافشانى مىكردند. اين دو برادر شهيد، فارغ ار حوادث و هرآنچه اتفاق مىافتاد درهر مكانى كه يگان مستقر مي شد، قبرى حفرمي كردند وبه خصوص در شب ، نمار مي خواندند. هركسي كه بيدارمى شد، آن دو را در حال مناجات و نماز مى ديد. چقدر زيبا بود توجه به معبودشان .


نماز بيمه كننده
پس از عمليات غرورآفرين والفجر8 وفتح فاو در خط پدافندى مستقر بوديم وتبادل آتش از فواصل خيلى نزديك انجام میشد. يكى از روزها در پشت خاكريز مشغول خواندن نماز بودم. در بين نمازناگهان احساس كردم ضربه  سنگينى توسط شيئى به پشتم وارد شد. نماز را ادامه دادم و از شكستن نماز خوددارى كردم بعد از نمازمتوجه شدم تركش نسبتآ بزركى به مشتم برخورد كرده است !
تركش را در دستم كرفتم ولى هنوز بسيار داغ بود و نمیشد آن را در دست نگه داشت . وقتى بادگير را از تنم خارج كردم ، ديدم بادگير سوراخ شده است ولى در حال نماز هيچ آسيبى نديده ام !

نماز بر روى برانكارد !
ايام عمليات قدس 3 بود كه در اورژانس فاطمه زهرا(س)،برادرى را آوردند كه هر دو دست او قطع شده بود. وقتى او را براى اتاق عمل آماده میكردند، ايشان را بر روى برانكارد گذاشتند تا به اتاق عمل ببرند. مسئول تعاون آمد تا از اين رزمنده سوالاتى بپرسد.ولى چشمانش را بسته بود و جواب نمیداد و راحت خوابيده بود. همگى فكر كرديم شايد شهيد شده باشد. به دنبال آن بوديم كه مقدمات كار را جهت تست ضربان قلب و احتمالا انتقال وى به سردخانه آماده كيم . ناگهان ديديم كه چشمانش را باز كرد وبا يك متانت خاص گفت : برادر! ببخشيد كه جواب شما را ندادم ، چون فكر میكردم اگر به اتاق عمل بروم شايد وقت زيادى طول بكشد ،نمازم قضا مىشود. آن موقع كه شما سوال كرديد مشغول خواندن نماز بودم !

محمدحسین بازدید : 14 شنبه 12 بهمن 1392 نظرات (0)

 

  نقل شده که روزی سلمان به خانه حضرت زهرا (ع) آمد دید که آنحضرت نشسته نزد آسیابی و جو از برای فرزندان خود آسیاب می کند و دست مبارکش مجروح گردیده و پینه کرده و خون بر چوب آسیا روان شده و حضرت امام حسین(ع) در گوشه خانه از گرسنگی گریه و اضطراب می کند.

سلمان عرض کرد: ای دختر رسول خدا (ص) چرا دستهای شما از آسیاب مجروح شده و پینه کرده است؟ این فضّه کنیز شما حاضر است چرا این خدمت را به او واگذار نمی کنی و خود را به زحمت می اندازی ؟ فرمود: حضرت رسول خدا(ص) مرا وصیت کرده است که خدمت خانه بک روز با فضّه باشد و یک روز با من! دیروز نوبت فضّه بود . سلمان عرض کرد: من بنده آزاد کرده شمایم بفرمائید که حضرت حسین(ع) را خاموش کنم یا آسیاب را بگردانم؟

حضرت فرمود که من حسین را بهتر می توانم تسکین بدهم تو آسیاب را بگردان ، چون سلمان مقداری جو آرد کرد و دستاس نمود (در این هنگام وقت نماز رسید و صدای اذان بلند شد.)

همینکه سلمان صدای اذان را شنید آماده نماز شد و برای نماز به مسجدرفت پس از ادای نماز آنچه دیده بود برای حضرت امیرالمؤمنین (ع) نقل کرد آنحضرت از شنیدن این قضّیه گریان شد و بخانه برگشت ولی چیزی نگذشت که امیرالمؤمنین (ع) با تبّسم به مسجد آمد رسول خدا(ص) از سبب خنده و تبّسم آنحضرت پرسیدند؟ امیرالمؤمنین (ع) گفت:

چون به خانه برگشتم فاطمه (ع) را دیدم که برپشت خوابیده بود و فرزندم حسین(ع) در روی سینه اش بخواب رفته و آسیاب بدون آنکه دستی پیدا باشد برخود می گردید!

رسول خدا (ص) تبّسم کرده فرمود: یا علی مگر نمی دانی که خدا را فرشتگانی است که در روی زمین می گردند و به محمّد و آل محمّد(ص) تا روز قیامت خدمت می کنند.

منبع : ترجمه بیت الاحزان ص38

محمدحسین بازدید : 15 شنبه 12 بهمن 1392 نظرات (0)

 

آورده اند که روزی زن صالحه‌ای به مجلس و اعظی رفت و آن واعظ می گفت هر مومن و هر مومنه‌ای که در اول وقت نماز کند و کارهای دنیانرکده بنماز مشغول شود حقتعالی به نور خود دل او را روشن گرداند و مهمات دنیا و آخرت او را بسازد و او را از شرّ نگاه دارد آن زن چون حدیت را بشنید همیشه در اول وقت نماز می گزارد روزی تنور تافته تا نان بپزد بانک اذان شنید و کودکی داشت بگریستن انم و خمیر ترش گردیده بود چنانکه از کنار ظرف بیرون آمده آن زن با خود گفت مرا سه کار ضروری پیش آمده هیچ به از آن نیست که همه را بگذارم و اول نماز را بجای آورم که رضای خدا در آنست پس بنماز ایستاد .

شیطان که آنحال را بدید فریاد برآورد یاران او حاضر شده دور او را گرفته و گفتند ای مهربان ترا چه واقع شده آن ملعون گفت مرا دردسر گرفته از کردار این زن که سجده می‌کند گفتند ای مهمتر چون بنماز ایستاد کودک او را در میان تنور انداز پس آن ملعون کودک او را در تنور انداخت او در میان تنور آواز کشید و آواز بگوش مادر رسید غم در دلش پیچید خواست که نماز را قطع کند باز در دل گفت روی از خدا گردانیدن از وسوسه شیطان است با خاطر جمع نماز را تمام کرده برخاست و بسر تنور رفت و دید بقدرت حقتعالی کودک در میان آتش بازی می کند پس سجده شکر بجای آورده او را از میان آتش به سلامت بیرون آورد و پستان به دهنش نهاد و بعد به پختن نان مشغول شد.(۱)

اینچنین است با خدا معامله کردن ، اگر یقین انسان به خدا زیاد باشد صددرصد در تمام شئون زندگی مثل این نماز خواندن خواهد بود. و خداوند بندگانش را یاری می کند همانطوری که حضرت ابراهیم (علیه السلام) را در آتش نمرود نگهداشت .

 

۱.منبع کلیات جامع التمثیل صفحه 222

محمدحسین بازدید : 8 شنبه 12 بهمن 1392 نظرات (0)

 

جناب حاج شیخ محمد تقی بهلول برای این جانب رجایی خراسانی نقل کرد که: در اوان طفولیت به اتفاق مادرم به گناباد می‌رفتیم آن زمان ماشین نبود یا خیلی کم بود سوار بردرشکه بودیم وقت نماز رسید مادرم به درشکه چی گفت وقت نماز است نگهدار درشکه چی اعتنایی نکرد و گفت توی این بیابان کجا وقت نماز است.ولی مادرم اصرار می کرد تا به آب انباری رسیدیم مادرم گفت باید نگهداری والا من پیاده می‌شوم. درشکه چی گفت : پیاده شو من اینجا توقف نمی کنم سرانجام مارا پیاده کرد و رفت!من و مادرم در بیابان تنها ماندیم مادرم نمازش را بدون دغدغه و اضطراب خواند و مشغول تعقیبات شد من که کودک بودم خیلی نگران و ناراحت بودم و گریه می کردم مادرم مرا تسلی می داد و می گفت نگران نباشد خدا با ماست کم کم داشت دیر می‌شد می ترسیدیم شب شود و ما در بیابان بمانیم در این هنگام دیدیم درشگه‌ای از دور می آید وقتی به ما رسید ایستاده معلوم شد فرماندار گناباد است .من و مادرم را سوار درشگه کرد و چون نامحرم بود فرماندار پهلوی درشگه چی نشست و ما را با عزت و احترام به گناباد رسانید!

در نتیجه چون مادرم به نماز اهمیت داد خدا هم یاری کرد و ما را به مقصد رسانید.

منبع:

بهلول واعظ معروفی است که در زمان رضاخان در مسجد گوهرشاد مشهد مردم را علیه بی حجابی شورانید

محمدحسین بازدید : 14 شنبه 12 بهمن 1392 نظرات (0)

 

به شيطان گفتم توحيد خدا و ايمان به محمد رسول خدا (ص) و دوستي برادرش ُعلي بن ابي طالب و دوستي امامان طاهرين و پاکيزگان از نسل علي  و دشمني دشمنانشان براي من باقي مي ماند و هر چه که از دنيا از دست برود بعد از اين باطل است ،سپس مشغول نماز شدم.

گرگ آمد و گوسفندي را گرفت و رفت به طوري که من مي ديدم ناگاه شيري به گرگ رو آورد و او را پاره کرد و دو نيم کرد و گوسفند را خلاص کرد و بلکه برگرداند .

بعد فرياد زد اي اباذر سرگرم نمازت شو که همانا خداي سبحان مرا مامور نگهداري گوسفندان تو کرده تا زماني که نمازت را بخواني .

من مشغول نماز شدم .شگفتي مرا فرا گرفت که جز خداي سبحان کسي نمي دانست سپس شير آمد و گفت برو به سوي محمد (ص)و از طرف من به او سلام برسان و به او خبر ده که همراه و صحابه ات را خدا گرامي داشت .شيري را موکل کرد براي نگهداري گوسفندانش ،سپس رسول خدا شادمان شد و اطرافيانش از شنيدن اين قصه تعجب کرند.

اگر نه روي دل اندر برابرت دارم

                       من اين نماز حساب نماز نشمارم

مراد من ز نماز آن بود که پنهاني

                      حديث درد فراق تو با تو بگذارم

و گر نه اين چه نمازي بود که من با تو

                      نشسته روي به محراب و دل بيازارم

 

 منبع:

کتاب درسنامه تبليغي احکام

مولفين:حسن هرمز ُمحمود محمدي

محمدحسین بازدید : 6 شنبه 12 بهمن 1392 نظرات (0)

" خاطرات نماز "

 

پس از عمليات غرورآفرين والفجر8  وفتح فاو در خط پدافندى مستقر بوديم وتبادل آتش از فواصل خيلى نزديك انجام مىشد. يكى از روزها در پشت خاكريز مشغول خواندن نماز بودم. در بين نمازناگهان احساس كردم ضربه ى سنگينى توسط شيئى به پشتم وارد شد. نماز را ادامه دادم و از شكستن نماز خوددارى كردم  بعد از نمازمتوجه شدم تركش نسبتآ بزركى به مشتم برخورد كرده است !
تركش را در دستم كرفتم ولى هنوز بسيار داغ بود و نمىشد آن را در دست نگه داشت . وقتى بادگير را از تنم خارج كردم ، ديدم بادگير سوراخ شده است ولى در حال نماز هيچ آسيبى نديده ام !

 

منبع :  نماز عشق

محمدحسین بازدید : 8 شنبه 12 بهمن 1392 نظرات (0)

يادى از شهيد نواب صفوى ، از زبان علاّمه محمّد تقى جعفرى

هر دو جوان بوديم و هر دو به نوعى تهجّد و شب زنده دارى و زيارت را دوست داشتيم . در حوزه نجف در خدمت مرحوم آية ا... شيخ طالقانى (1280 - 1364 ه‍ .ق ) تلمذّ مى كرديم و از علاّمه شيخ عبدالحسين امينى ((صاحب الغدير)) (1320 - 1390 ه‍ .ق ) درس ايمان و ولايت مى آموختيم . روزى پيشنهاد كرد پياده از نجف به كربلا براى زيارت سومين پيشواى تشيع با هم حركت كنيم . موافقت كردم و بعد از ظهر يكى از روزهاى پاييزى به راه افتاديم . هوا تقريباً تاريك شده بود كه ما در راه نجف كربلا قرار گرفتيم و هنوز بيش از چند كيلومتر از شهر دور نشده بوديم كه مردى تنومند از اعراب بيابان نشين در جلومان سبز شد و با صداى خشن فرمان ايستادن داد. در نور مهتاب خنجر آذين شده اى كه مرد عرب بر كمر داشت را ديدم و يكّه خوردم ، امّا سيّد آرام ايستاد. مرد عرب با خشونت گفت : هر چه دينار داريد از جيب هايتان بيرون آورده و تحويل دهيد. من ترسيده بودم و مى خواستم آنچه دارم تحويل دهم كه ، يك مرتبه متوجه شدم شهيد نواب صفوى با چالاكى خنجر مرد عرب را از كمرش بيرون كشيده و برق آن را جلو چشمان مرد تنومند عرب نگه داشته و با قدرت نوك خنجر را نزديك گلويش قرار داده و مى گويد: با خدا باش و از خدا بترس و دست از زشتيها بشوى . من از سرعت و شجاعت سيّد حيرت زده و مات به هر دوى آنها نگاه مى كردم كه مرد عرب ما را به چادرش جهت استراحت دعوت كرد. نواب صفوى فوراً پذيرفت ، براى من تعجب آور بود به سيّد گفتم : چگونه دعوت كسى را مى پذيرى كه تا چند لحظه پيش مى خواست لخت مان كند. سيّد گفت : اينها عرب هستند و به ميهمان ارج مى نهند و محال است خطرى متوجه ما باشد. آن شب من و نوّاب به چادر عرب رفتيم و سيّد تا صبح آرام خوابيد، و من تا صبح بيدار بودم و همه اش مى ترسيدم كه مرد عرب هر دوى ما را نابود كند. سيّد نيمه شب براى نماز برخواست و با آوائى ملكوتى با خداى خويش به راز و نياز پرداخت ، و فرداى آنروز با هم عازم كربلا شديم ... اين خاطره در طول پنجاه سال هميشه نوازشگر من بوده است.

منبع : عطر نماز

تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 19
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 5
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 4
  • بازدید سال : 11
  • بازدید کلی : 368